آمد آمد آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود نقش عشق و آرزو از چهر دل شسته بود عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود مست و بی پروا نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود مست و بی پروا نبود در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت گر چه روزی هم نشین جز گر چه روزی هم نشین جز با من رسوا نبود مست و بی پروا نبود لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود مست و بی پروا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود آخر آن تنها امید جان من تنها نبود