شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من بغضی، میان حنجره جا مانده بود و من در خانه ای که آیینه حسی سه گانه داشت ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من هم آب توبه بود در آن خانه، هم شراب اخلاص در کنار ریا مانده بود من جانی که پلک پنجره را خواب برده بود انبوهگیسوان رها مانده بود و من بت بود یا خدای پرستش، کدام یک حیرت به چشم قبله نما مانده بود و من ابلیس با خدا با تفاهم نمی رسید ابلیس با خدا با تفاهم نمی رسید اندوه ها مانده بود و دغده ها مانده بود و من