وقتی دل سودایی میرفت به بُستانها بیخویشتنم کردی بوی گل و ریحانها گه نعره زدی بلبل، گه جامه دَریدی گل با یاد تو اُفتادم، از یاد برفت آنها ای مِهر تو در دلها، وی مُهر تو بر لبها وی شور تو در سَرها، وی سِرّ تو در جانها تا خارِ غمِ عشقت، آویخته در دامن کوته نظری باشد، رفتن به گلستانها گویند: «مگو سعدی! چندین سخن از عشقش» میگویم و بعد از من گویند به دورانها