خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجتست جانا به حاجتی که تو را هست با خدا آخر دمی بپرس که ما را چه حاجتست ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجتست محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت ازآن توست به یغما چه حاجتست جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجتست ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجتست آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجتست