یک روز از هم می درم این پرده تزویر را یک روز می پیچم به هم سررشته تقدیر را آیینه دل بشکنم تا وقت دیدار رخش صد بار حک سازم به دل تکرار این تصویر را در حلقه دیوانگان تیرخرد بهر نشان پیچید دور گردنم این حلقه زنجیر را
یک روز از هم می درم این پرده تزویر را یک روز می پیچم بهم سررشته تقدیر را
در مذهب آیینه ها جایی ندارد کینه ها برخیز و برچین از جبین این ظلمت شبگیر را ای ریسمان حلاج را از دار بالاتر بکش بر سر در خورشید زن تندیسه تکبیر را ای ریسمان حلاج را از دار بالاتر بکش بر سر در خورشید زن تندیسه تکبیر را
می بافت گلباغبان گلی اینجا نمی لرزد دلی بر دشنه منقار زن گلبانگ بی تاثیر را
یادش بخیر آن صبحدم دستانمان در دست هم آهسته می گفتی به من آن خواب بی تعبیر را
یک روز از هم می درم این پرده تزویر را یک روز می پیچم بهم سررشته تقدیر را