متن آهنگ بانگ عمر محمد اصفهانی
چون درای کاروان / در میان شبروان / بانگ عمر ما / می رسد به گوش
با گذشت این و آن / می دهد ندا زمان / هر سحر که ای خفتگان بهوش
بی خبرآمدی / همچو رهگذر / بی خبر می روی / توشه ای ببر
عمر دیگر / کی دهندت / داستانها در زبانها / مانده از کاروانها
زین حکایت / با خبر شو / تا بماند داستانی / از تو هم بر زبانها
نیمه شب از رهگذری / می گذری در سفری
بی خبر از قافله در گوشه صحراها
در دل این دشت سیه / جان تو ای مانده به ره
گم شده در پیچ و خم / شوق و تمناها
نکنی گر هوسی / ملکوتی نفسی / تو که مرغ فلکی / منشین در قفسی
ز چه دلبسته شوی / به خدا خسته شوی / چو مرادت نبود / به مرادی برسی
چون درای کاروان / در میان شبروان / بانگ عمر ما / می رسد به گوش
با گذشت این و آن / می دهد ندا زمان / هر سحر که ای / خفتگان بهوش
از رحیم معینی کرمانشاهی