بردی از یادم دادی بر بادم بایادت شادم دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم افتادم به بند ای کل بر اشک خونینم بخند سوزم از سوز نکاه است هنوز جشم من باشد به راهت هنوز جه شد آن همه بیمان که از لب خندان بشنیدم و هرکز خبری نشد از آن کی آیی به برم ای شمع سحرم در بزمت نفسی بنشین تاج سرم تا از جان کذرم