مبارکت ای صبور شب ها به صبح تابان رسیدی آخر زتن پراکندگی گذشتی به مطلق جان رسیدی آخر * * * سری نداری تنی نداری به غیر خود دشمنی نداری شمیم پیراهنی نداری ولی به کنعان رسیدی آخر
* * * دریچه ای شعله ور گشودی به عشق و آتش جگر گشودی ز بستر سینه پر گشودی به زیر دندان رسیدی آخر
* * * به خفته در شعله های خونم گدازه های تب و جنونم هزارابر از دلت برآمد به گل به باران رسیدی آخر
تو خواب سر سبز همیشه رودی بهار فردای بیشه بودی در ابتدای همیشه دوری ولی به پایان رسیدی آخر