وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به دلا دائم گدای کوی او باش به حکم آنکه دولت جاودان به به خلدم زاهدا دعوت مفرمای که این سیب زنخ زان بوستان به به داغ بندگی مردن بدین در به جان او که از ملک جهان به گلی کان پایمال سرو ما گشت بود خاکش ز خون ارغوان به وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به