غروبه راه دوره ، وقت تنگه زمین و آسمون خونابه رنگه تن بیشه پر از مهتابه امشب ، پلنگ کوهها در خوابه امشب به هر شاخی دلی سامون گرفته ، دل من در برم بی تابه امشب
پرستوی فراری از بهارم ، یک امشب میهمان این دیارم چو ماه از پشت خرمنها برآید، به دیدارم بیا چشم انتظارم
سحر میآید و در دل غمینم ، غمینتر آدم روی زمینم اگر گهوارهی شب وا کنه روز ، کجا خسبم که در خوابت ببینم
سحرگاهی ربودنندش به نیرنگ ، کمند اندازها از درهی تنگ گوزن کوهها در دره بی جفت ، گدازان سینه میساید به هر سنگ