بعد از انتظار طولانی آسمان و تنگدستی زمین و سالهای ترس برای ملامت سقفهای کوتاه و دلجویی چلچله های فروردین به ملاقات تو آمدم تا نامم را، دلم را و واژگانم را به تو بسپارم عرق پیشانیم را بگیر میخواهم گزاره ای در برابرت بنشینم و تا حریر پیراهنت را شاپرکها بیرون می آورند دستی به گیسوانت ببرم میان خنده های تو ، قرص ماه و کودکان بذر و بالهای شانه به سر آواز میخوانم تو تمام آنچیزی هستی که من به خواب دیده بودم تو، دانه ی خورشیدی ، مهربانی انگور و من ، بی آنکه ناخنهایم را به گاوآهن ببندم زمستان را سرافکنده خواهم کرد تو صدایم میکنی و پیراهنم پر میشود از بهــار من که همه عمر، آسمان را به تردید نگریسته بودم حالا میخواهم چایم را در کهکشان شیری بنوشم حبه ی قندی تعارفم کن این اتفاق عجیب که در جان من افتاده است خواب باغ را در تاریکی ام سبز میکند.