عشق است و آتش و خون داغ است و درد دوری کی می توان نگفتن کی می توان صبوری کی می توان نرفتن گیرم پری نمانده گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده با دوست عشق زیباست با یار بی قراری از دوست درد ماند و از یار یادگاری گفتی از روز سفر گفتم از من مگذر مجنون لیلا رفتی بی بال و بی پر