همیشه اونو میدیدم
توی کوچههای برفی
بین ما فقط نگاه بود
نه کلامی بود نه حرفی
حرف من همیشه خنده
جواب اون یه تبسم
زیر لب زمزمه میکرد
اما حرفاش واسه من گم
اما حرفاش واسه من گم
واسه من گم
همهجا سایه به سایه پا به پام بود
تو دلم، با هر کلام توی صدام بود
هرچی بود من که جز اون کسی نداشتم
اون غریبه اما تنها آشنا بود
میتونستم با جسارت
اسمشو ازش بپرسم
بزنم به آب و آتیش
دیگه از هیچی نترسم
اون به من همیشه نزدیک
اما دستنیافتنی بود
میتونستیم اگه باشیم
خیلی حرفا گفتنی بود
خیلی حرفا گفتنی بود
گفتنی بود