دو سه تا مرد جوون كفش ها رو پا مي كنند جمع مي شن سر محل يهو بلوا مي كنند بچه ها خبر خبر دو سه نامرد اومده توي وطن من دارم ميرم به جنگ يكي گفت منم ببر خشم و نفرت - رگ غيرت علي و كاظم و عزت يه كلاه خود يه پلاك يه چفيه توي ساك دست خالي دل پاك لحظه ي وداع رسيد حرف آخر رو شنيد جنگ تا آخرين نفس دلو بكن دلو بكن از قفس حالا سر نيزه و جنگ صداي توپ و تفنگ بوي گلوله بوي خون كمر پدر شكست يه پلاك و يه نگاه تو دلش فقط يه آه ضجه ي مادر پير توي اين دنيا اسير يه نشون كرده بابا واسه تابوت شهيد خطبه ي عقدش رو تكرار مي كنه [