آه حریرِ مهتاب ، مستی شبان می بینم در نگاهت اِی چهره ی هستی با شور و مستی ، سر نهادم به راهت آه نازم بکش باز ، که دارم نیاز به گریه ی خاموشت وای این را می دانم ، که عشق سوزانم شد فراموشم
ای عطرِ پریده ، بوی تو را من ، در جان نهفته دارم در عالم خیال ، امیدی مَحال ، بیهوده خفته دارم آه با تو که بودم ، بی تو چه هستم ، این را کس نمی داند وای دریغ و افسوس که عشقِ جاودان تا ابد نمی ماند
آه حریرِ مهتاب ، مستی شبان می بینم در نگاهت اِی چهره ی هستی با شور و مستی ، سر نهادم به راهت آه نازم بکش باز ، که دارم نیاز به گریه ی خاموشت وای این را می دانم ، که عشق سوزانم شد فراموشم
ای عطرِ پریده ، بوی تو را من ، در جان نهفته دارم در عالم خیال ، امیدی مَحال ، بیهوده خفته دارم آه با تو که بودم ، بی تو چه هستم ، این را کس نمی داند وای دریغ و افسوس که عشقِ جاودان تا ابد نمی ماند