ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها تو بمان که من دگر ز خانه می روم ای که جان خسته را به لب رسانده ای تو بمان که من دگر ز خانه می روم تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم
ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها من از این قفس به یک بهاره می زوم ای که جان خسته را به لب رسانده ای تو بمان که من دگر ز خانه می روم تو خسته ای ز بودنم تو مایلی به رفتنم