متن آهنگ داستانی نه تازه احمد شاملو
شامگاهان که رویت دریا
نقش در نقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته ای بست و رشته ای بگشود
رشته های دگر بر آب ببرد
اندر آن جایگه که فندق پیر
سایه در سایه بر زمین گسترد
چون بماند آب جوی از رفتار
شاخه ای خشک ماند و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد
همجنین در گشاد و شمع افروخت
آن نگارینه چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هر چه از ما به یک عتاب ببرد
داستانی نه تازه کرد ، آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ولی خراب ببرد