داغ تنهائی آنقدر با آتش دل ، ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان ، یا ساختم یا سوختم سرد مهری بین ، که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سرا پا سوختم آنقدر با آتش دل ، ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان ، یا ساختم یا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام ، کز داغ تنهائی بصحرا سوختم سوختم از آتش دل ، در میان موج اشک شور بختی بین ، که در آغوش دریا سوختم آنقدر با آتش دل ، ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان ، یا ساختم یا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام ، کز داغ تنهائی بصحرا سوختم سوختم از آتش دل ، در میان موج اشک شور بختی بین ، که در آغوش دریا سوختم شمع و گل هم هر کدام از شعله ای در آتشند در میان پاکبازان ، من نه تنها سوختم من نه تنها سوختم من نه تنها سوختم