هر روزی وقتی که خورشید توی بسترش میمیره
وقتی که غروب دلگیر بیفروغ و سربهزیره
وقتی که تموم این شهر سر تا پا شادی و شورند
وقتی که با خندههاشون از غم غروب به دورند
دختر دلخستۀ شب لب پنجره میشینه
همدم تنهایی خود، مرگ خورشید رو میبینه
من دلم میگیره دختر، وقتی تو تنها میشینی
با نگاه مات و خسته، مرگ خورشید و میبینی
تو چشمای پر امیدت غم تلخ انتظاره
دل تنگت توی سینه، آخه تا کی بیقراره
عشق نفرینی قلبت تو رو از خودت میگیره
بسه دختر انتظارت، ممکنه دلت بمیره
هر روزی وقتی که خورشید توی بسترش میمیره
وقتی که غروب دلگیر بیفروغ و سربهزیره
وقتی که تموم این شهر سر تا پا شادی و شورند
وقتی که با خندههاشون از غم غروب به دورند