من خسته ام من در کنار پنجره,تنها نشسته ام و با تمام خویش میندیشم به هر چیز,هر چه هست انسان و سنگ,گربه,یک بوته خار,و..... دنیای مبهمی است دنیای گنگ,تیره,مرموز,ناشناس ((دنیا))کنار پنجره,تنها نشسته است در کوچه عابری میخواند, آوازی,غمناک,زیر لب غمناک تر زباد غمناک تر زشب * من میخک سپید قشنگم را, با آب پاش کوچک خود,آب میدهم, من,سهره ظریف زرنگم,را هر صبح و شام,دانه ی شاداب می دهم, اما حقیقتی است که:من نیز بیگانه ام, با ان دو یار خویش, دو دنیا: با ان سکوت میخک زیبا. با ان سرود مرغک تنها. من. گاهی, به میز خویش می اندیشم گاهی, به قاب روی بخاری, به تنگ آب و با تمام خویش بر انم که:روز وشب اینان, مرا نهفته, بر انداز می کنند گاهی که نیستم من و کس نیست, در اطاق آواز میکنند. چون مرغ پر گشوده و پرواز میکنند. اما... * ما,چشمهایمان, کور است و گوش , کر آری به هر کنار, صدها هزار دنیا,در گردش است و ما زآنجمله بی خبر! * من خسته ام من در کنار پنجره,تنها نشسته ام. دنیا کنار پنجره,تنها نشسته است!