راز شب از من بپرس که خوابم پرسید راز شب هزار تو پیچ در پیچ چشم من بیدار ماند تا سحر تا بدست آرم ز راز او خبر راز شب رازی که دل آگاه نیست مقصد ما دور و ره هموار نیست در این راه رسیدن پایان نیست
تشنه لب درمانده ام می جویم آب خسته از نقش ریاکار سراب تشنه آن موج دریایی منم ناله ای با داغ شیدایی منم
درد ما عشق است و درمانی نداشت عاشقان باشد که سامانی نداشت عشق یعنی طالب جانان شدن تن نهادن پای تا سر جان شدن عشق یعنی همقدم با راز شب همنوا با نغمه های ساز شب در این راه رسیدن پایان نیست