رها شده ام من چو قطره ی اشکی ز چشم زمان ندیده بهاری فتاده بهارم به دست خزان چو شام سیه به خاطر یاری برای چه روزم ؟ به اتش دوری به شوق که سازم برای که سوزم؟ من از دو رنگی زمان شدم شکسته غبار ناباوری به دل نشسته از ان همه دویدنم پی مه من نمانده بهر من جز دو پای خسته