می دانی ناچار از سفرم سرگردان این بوم و برم می دانی ناچار از سفرم سرگردان این بوم و برم از اشک و آهت باخبرم تنها ماندی تنها پدرم از اشک و آهت باخبرم تنها ماندی تنها پدرم
نه رفیقی یارت نه کسی غمخوارت به صبوری اشکی چکد از رخسارت نه رفیقی یارت نه کسی غمخوارت به صبوری اشکی چکد از رخسارت
هرجا هر سو من می گذرم مهر تو باشد در نظرم به دیدار تو تشنه ترم سوی تو باز آیم پدرم سوی تو باز آیم پدرم غم بی پایانی رسد از دوران به کجا خواهم برد سر بی سامان غم بی پایانی رسد از دوران به کجا خواهم برد سر بی سامان
می دانی ناچار از سفرم سرگردان این بوم و برم می دانی ناچار از سفرم سرگردان این بوم و برم از اشک و آهت باخبرم تنها ماندی تنها پدرم از اشک و آهت باخبرم تنها ماندی تنها پدرم