دیگر از تو بانگ طرب ، کی برخیزد نیمه ی شب بهر چه بستی لب ز سخن ، سازشکسته چون دل من ننوازد کس دگر تو را در دل شب ها ، که نیاید از دلت چرا ناله ی گیرا
مرو از پیش نظر ، تا که مگر ، از دل نروی بفکن ناله مگر ، چون دلِ من ، پُرخون نشوی
سازِ شکسته دگر از چه فغان نکنی ؟ ساز شکسته غم دل تو بیان نکنی یاری یادت نکند ، زِ آنکه دگر ، خود ز نظر ، دوری لب بربستی ، که دلی ، چون دلِ من شب نزند شوری نه مونسی نه آشنایی ، نه دلبری نه دلربایی مهجوری ، شیدایی ، رسوایی
در این کنج تنهایی ، نه خیالی نه وصالی نه امیدی ، نه به دل از عشقی سودایی سازِ شکسته دگر از چه فغان نکنی ؟ ساز شکسته غم دل تو بیان نکنی