غزلی از نشاط اصفهانی (دکلمه): طاعت از دست نيايد گنهی بايد کرد در دل دوست به هر حيله رهی بايد کرد منظر ديده قدمگاه گدايان شده است کـاخ دل درخــور او رنـگ شهـی بايد کرد روشنان فلکی را اثری در ما نیست حذر از گردش چشم سـیهی باید کرد شب که خورشید جهانتاب نهان از نظرست قطع این مرحله با نور مهی باید کرد خوش همی می روی ای قافله سالار به راه گذری جانب گم کرده رهی باید کرد نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت به صف دلشدگان هم نگهی باید کرد جانب دوست نگه از نگهی باید داشت کشور خصم تبه از سپهی باید کرد گر مجاور نتوان بود بميخانه نشاط سجده از دور به هر صبحگهی بايد کرد
حاج ميرزا حبيب خراسانى عارف و مجتهد معروف كه در فاصله سالهاى1327-1266ه.ق زيست چنين عارفانه غزل سرود :(آواز) هر شب من و دل تا سحر در گوشه ويرانهها داريم از ديوانگى با يكدگر افسانهها اندر شمار بيدلان، در حلقه بىحاصلان نى در حسابِ عاقلان، نى درخور فرزانهها از مى زده سر جوشها، از پند بسته گوشها پيوسته با بىهوشها، خو كرده با ديوانهها از خانمان آوارهها، در دو جهان بيكارهها از درد و غم بيمارها، از عقل و دين بيگانهها از سينه بُرده كينهها، آيينه كرده سينهها ديده در آن آيينهها، عكس رخ جانانهها سنگ ملامت خوردهها از كودكان آزردهها دل زندهها تن مردهها فرزانهها ديوانهها ببريده خويش از خويشتن، بگسيخته از ما و من كرده سفرها در وطن، اندر درون خانهها نى در پى انديشهها، نى در خيالِ پيشهها چون شيرها در بيشهها، چون مورها در لانهها چون گل فروزان در چمن، چون شمع سوزان در لگن بر گردشان صد انجمن پر سوخته پروانهها رخشان چو ماه و مشترى ز اين گنبد نيلوفرى تابان چو مهر خاورى از روزنِ كاشانهها مست از مىِ ميناىِ دل بنهاده سر در پاى دل آورده از درياى دل بيرون بسى دُردانهها گاهى ستاده چون كدو، از مى لبالب تا گلو، گاهى فتاده چون سبو، لب بر لبِ پيمانهها