متن آهنگ سر کوه بلند صدیق تعریف
سر کوه بلند ، آهوی خسته
شکسته دست و پا ، غمگین نشسته
شکست دست و پا ، درد است اما
نه چون درد دلش ، کز غم شکسته
سر کوه بلند ، ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه بهاران ، خاک و خشت است
برای آنکه دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند ، اگر بیدار گویند
که هستی سایه ی ابر است ، دریاب
که هستی سایه ی ابر است ، دریاب