زد آتش بر دل و جان من چو دریا گشته دامان من ز اشک چشم گریان من دگر جانم بر لب آمد
شب آمد شب آمد دهی دل تب آمد
نباشد در آسمانم غمی نه ماهی نه مهر جان پروری به جانم شراره ی آرزو به دستم ز خون دل ساغری ز هجران ماه افسون گری چو خارا دلش، رخش چون پری دلا ترک این بی وفا کن
در این شام تیره همراز من کنون گشته نغمه ی ساز من بیا تا حدیث دل بشنوی ز آهنگ و شعر و آواز من بیا ای ترانه پرداز من جفا تا به کی، گل ناز من نگاهی تو بر آشِنا کن
تو بنگر اشک و آه مرا ببین شام سیاه مرا بگو با من گناه مرا خدایا باز شب آمد
شب آمد شب آمد دهی دل تب آمد
زد آتش بر دل و جان من چو دریا گشته دامان من ز اشک چشم گریان من دگر جانم بر لب آمد