شبونه با دل خود حرف زدم تنها نشستم هزار و یک بهونه از تو بود در دل شکستم نه لبخندی به لب اشکی به چشمم به راه زندگی تنها نشستم تو مثل یک نوای عاشقونه توی قلبم نشستی عاشقم کردی ولی پایون گرفتی ندیدی بغض لب آلوده ی من چگونه گریه شد رو گونه ی من
تو چه دیدی که از کاشانه ام چون باد گذشتی؟ که حتی چشم خشک سنگدلان گریه حال من شد چه کردم من که پیش شمع تو پروانه بودم؟ که یاقوت دلت عاشق شد و مهمان من شد همین لحظه همین لحظه که هستم به یاد تو چقدر آسون هدر شد فراموشی فقط درمون دردم که اون هم مث طوفانی به در شد