حامد فولاد قلم و هم خوان: یه شب تو خواب وقت سحر ، شهزاده ای زرین کمر نشسته بر اسب سفید ، میومد از کوه و کمر می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه ، دریا بشه این دو چشم پر آبم روزی که بختم باز بشه ، بی یار بشه اون که اومد به خوابم شهزاده رویای من شاید تویی ، اون کس که شب در خوابه من آید تویی تو از خواب شیرین ناگه پریدم ، او را ندیدم دیگر کنارم به خدا جانم رسیده از غصه بر لب ، هر روز و هر شب در انتظارم به خدا کاشکی دلم رسوا بشه ، دریا بشه این دو چشم پر آبم روزی که بختم باز بشه ، بی یار بشه اون که اومد به خوابم می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش