دیدم تو خواب وقت سحر شهزاده ای زرین کمر نشسته رو اسب سفید می اومد از کوه و کمر می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه ، دریا بشه ، این دو چشم پر آبم روزی که بختم وا بشه ، پیدا بشه ، اون که اومد تو خوابم شهزاده ی رویای من شاید تویی اون کس که شب در خواب من آید تویی تو......
از خواب شیرین ، ناگه پریدم ،او را ندیدم ، دیگر کنارم به خدا جانم رسیده ، از غصه بر لب ،هر روز و هر شب ، در انتظارم به خدا دیدم تو خواب وقت سحر شهزاده ای زرین کمر نشسته رو اسب سفید می اومد از کوه و کمر می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش