روز اول پیش خود گفتم دیگَرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم لی لا لی لا روز اول پیش خود گفتم دیگَرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید
روز اول پیش خود گفتم دیگَرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید
روزها رفتند و من دیگر خود نمی دانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم لی لا لی لا روز اول پیش خود گفتم دیگَرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید
روز اول پیش خود گفتم دیگَرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید
بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم می نشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم لی لا لا لا روز اول پیش خود گفتم دیگَرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید