بروم از صد پله پائین با دریا گریه کنم . بروم از صد پله تا مروارید در کنج یک صدف سرد پروانه وار بی صدا گریه کنم . در غزلگردی های تو تا سمفونی آبی سوگ مشکوک سازها را یکجا گریه کنم . در ترسگاه زنده کفرنگ همیشه فرصت یک سرخوشی کم است همیشه فرصت نیست ، فرصت هست . برای سر بریدن فریاد اما همیشه فرصت هست ، فرصت نیست . برای قتل عام نا مبارک پس فردا همیشه فرصت هست ، فرصت نیست . دریا مرا بلد است جای غروب خاطره را می داند . وقتی که گریه مرا از سر می گیرد دریا ساکت می ماند و من بلند بلند ترک بر میدارم . دریا چه خوب شد که مرا تر کردی . دریا چه خوب شد که مرا باور کردی . هزار سال دلم می خواست بروم از صد پله پائین تنها گریه کنم . هزار سال دلم می خواست بروم از صد پله پائین تنها گریه کنم .