داره مردمک چشم زیبات گشاد میشه داره جریان خون توی مغزت زیاد میشه صحنه هایی که دیدی رو باور نداری گریزی از حقیقت زجرآور نداری تو اتاقت مشغول قتل عام انفرادی این که پیغاماتو 13 روز جواب ندادی میخوای تمام بافت های حافظتو از دست بدی میخوای تجربه ی مسمومتو به دنیا پس بده با احساس یک حیوون زخمی سمت آب میری داری زخماتو لیس میزنی و آروم به خواب میری صبح تو جنگل بیدار میشی و اسمتو یادت نیست به جز بوی انتقام تو زمین آزادت نیست توی آرواره هات حس میکنی درد زیادی یعنی تو خواب دندوناتو رو هم فشار میدادی این که هندسه ی صورتت شبیه به حیوونا نیست یعنی تو نسلی هستی که انتخاب اونا نیست این که هرجا میری اون صحنه هارو هم میبری یعنی مثل گرگ آدمای بی گناهو میدری این که تو محصول کشت انسان تو باغ وحشی یعنی تو گناه طبیعتو هرگز نمی بخشی این که رفتار مردم شبیه به این چه میخونیم نیست یعنی ذره ی زنده ای تو طبیعت نگرانت نیست این که تو فکت حس میکتی درد زیادی بعنی دندوناتو تو خواب رو هم فشار میدادی این که تو نوزاد درنده ی همین فصلی این که حلقه ی بعدی زنجیره ی تولیدنسلی...