هیچ ، تنها و غریبی طاقت غربت چشماتو نداره هر چی دریا رو زمینه قد چشمات نمی تونه ابر بارونی بیاره وقتی دلگیری و تنها غربت تمام دنیا از دریچه ی قشنگه چشم روشنت می باره نمی تونم غریبه باشم توی آیینه ی چشمات تو بذار که من بسوزم مثل شمعی توی شبهات توی این غروب دلگیر جدایی توی غربتی که همرنگ چشاته همیشه غبار اندوه روی گلبرگ لباته حرفی داری روی لبهات ، اگه آه سینه سوزه اگه حرفی از غریبی ، اگه گرمای تموزه تو بگو به این شکسته ، قصه های بی کسی تو اضطراب و نگرانی ، حرفای دلواپسی تو نمی تونم غریبه باشم توی آیینه ی چشمات تو بذار که من بسوزم مثل شمعی توی شبهات نمی تونم ، نمی تونم ...