ای چشم گریان شو تا خون کنی جاری ای دل به فریاد آی مردن ز خود داری این بغض دیرین را تا کی فرو بردن تا کی ز دست دوست تیر بلا خوردن ای دل به فریاد آی از آنکه دور از من رفت تبانی کرد پنهانی با دشمن از آنکه بی پروا به مرگ من تن داد با عشق بازی کرد من رو به کشتن داد ای دل به فریاد آی از ناجوانمردیش اونکه به خون دل در خویش پروردیش از او که در سر داشت سودای رفتن را رفت و به یغما برد دین و دل من را دین و دل من را