قلندرم قلندرم گم شده ی در به درم فروتر ازخاک زمین از آسمان فراترم
تهی زقهر و کین شدم برهنه چون زمین شدم مرا تو خواستی اینچنین ببین که اینچنین شدم سپرده ام تن به زمین خون به رگ زمان شدم سایه صفت در پی تو راهی لامکان شدم
هیچ شدم تا که شوم سایهء تو وقت سفر مرا به خویشتن بخوان به باغ آیینه ببر
قلندرم قلندرم گم شده ی در به درم فروتر ازخاک زمین از آسمان فراترم