دیدم همین که میخونم. تاریخ تشنگیهاتو دریاچه های خشکیده. خون گریه میکنن با تو.
اخبار داغو میخونم. هرچند خوب میدونم. داغی که رو ارس مونده. این کوه سختو لرزونده.
نه شعر آذری گفتم. نه خون آذری دارم. نسبت به مردمت اما. حس برادری دارم. رنجور آذربایجان معصوم آذربایجان مغرور آذربایجان مغمموم آذربایجان رنجور آذربایجان معصوم آذربایجان مغرور آذربایجان مغمموم آذربایجان
دیدم همین که میخونم. تاریخ تشنگیهاتو دریاچه های خشکیده. خون گریه میکنن با تو.
اخبار داغو میخونم. هرچند خوب میدونم. داغی که رو ارس مونده. این کوه سختو لرزونده.
نه شعر آذری گفتم. نه خون آذری دارم. نسبت به مردمت اما. حس برادری دارم. رنجور آذربایجان معصوم آذربایجان مغرور آذربایجان مغمموم آذربایجان رنجور آذربایجان معصوم آذربایجان مغرور آذربایجان مغمموم آذربایجان
آروم میگرفتم با افسانه های شیرینت ، آهسته گریه می کردم ، با شهریار غمگینت. دل ابر بود و بارون شد ، سرما زد و زمستون شد ، آبادیها بیابون شد ، هرچی که بود ویرون شد ، هرچی که بود ویرون شد.