عشق اول می کند دیوانه ات تا زما و من کند بیگانه ات عشق چون در سینه ات معوا کند عقل را سرگشته و رسوا کند عشق را با کفر و با ایمان چه کار عشق را با دوزخ و رضوان چه کار عشق می جوید حریفی سینه چاک کاو ندارد از فنای خویش باک عشق را با نیست این سودا بود تا تو هستی عشق کی پیدا بود عشق می خواهد دلی آیینه رو تا بتابد نوربخش جان براو