مست و هشیار (محتسب) اجرای زنده کنسرت سالن فرهنگسرای بهمن محله نازی آباد / کشتارگاه، تهران
محتسب ، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست ، این پیراهن است افسار نیست گفت: مستی ، زانسبب افتان و خیزان می روی گفت: جرم ِ راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: می باید تو را تا خانه ی قاضی برم گفت : رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای ، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانه ی خمّار نیست گفت: تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه ِ مردم ِ بدکار نیست گفت : دیناری بده پنهان و خود را وا رهان گفت: کار شرع، کار ِ درهم و دینار نیست گفت: از بهر ِ غرامت جامه ات بیرون کنم گفت: پوسیده است،جز نقشی زپود و تار نیست گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی ، زان چنین بیخود شدی گفت: ای بیهوده گو ، حرف ِ کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم ، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست