من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم ساقی از این عالم واهی رهایم کن...رهایم کن ساقی از این عالم واهی رهایم کن...رهایم کن نمی خواهم در این عالم بمانم نمی خواهم در این عالم بمانم بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن...جدایم کن تو را اینجا به صد ها رنگ می جویند تو را اینجا به صد ها رنگ می جویند تو را با حیله و نیرنگ می جویند تو را با نیزه ها در جنگ می جویند تو را اینجا به گرد سنگ می جویند تو جان می بخشی و اینجا به فتوای تو می گیرند جان از ما تو جان می بخشی و اینجا به فتوای تو می گیرند جان از ما نمی دانم کی ام من ...نمی دانم کی ام من آدمم روحم خدایم یا که شیطانم تو با خود آشنایم کن...تو با خود آشنایم کن اگر روح خداوندی دمیده در روان آدم و حواست اگر روح خداوندی دمیده در روان آدم و حواست پس ای مردم....پس ای مردم خدا اینجاست...خدا در قلب انسانهاست به خود آ ...به خود آ تا که دریابی خدا در خویشتن پیداست خدا در خویشتن پیداست... همای از دست این عالم پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت همای از دست این عالم پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت خداوندا بسوزانم ...خداوندا بسوزانم...همایم کن...همایم کن نمی خواهم در این عالم بمانم بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن...جدایم کن من از جهانی دگرم...