من بی دل ساقی ، به نگاهی مستم تو به جامی دیگر ، چه بری از دستم دو چشم فتنه انگیزت ، تا دیدم ای گل قسم به نرگس مستت ، که از این می مستم
اثری با گردشِ چشمت نبود در ساغر می ساغر می دگران مست از میِ گلگون ، دلِ من از گردش وی گردش وی
می و گل ، گر دل انگیزد ، تو در آن لب گل و می داری به لطافت چو بهشتی ، به طراوت چو بهاری به تار گیسو ، بنفشه زاری
ای گلستان سر کویت ، گل بستان چون رویت ، کی باشد کی ؟ تویی آن گل در گیتی ، که نداری آفتِ دی ، آفتِ دی !
گلِ من بیا به ساحت باغ و چمن که گل به سبزه پنهان گردد ، ز شرمِ تو پریشان گردد چو رویِ نازنینت بیند ، زِ نازِ خود پشیمان گردد شبی ای مه ، دمی ای گل ، گذری کن بر سرِ ما که جدا زان لبِ می گون ، شده پُرخون ساغرِ ما چو دل از حسرت خون شد ، نکند می چاره ی وی ، چاره ی وی