من ام آری من ام که از این گونه تلخ می گریم... که اینک زایش من از پس ِ دردی چهل ساله در نگرانی ی این نیم روز تفته.... در دامان تو که اطمینان است و پذیرش است که نوازش و بخشش است-
در نگرانی ی این لحظه ی یاس٬ که سایه ها دراز می شوند و شب با قدم های کوتاه دره را می انبارد...
ای کاش که دست تو پذیرش نبود٬ نوازش نبود وبخشش نبود.... که اینهمه پیروزی ِ حسرت است.... باز آمدن همه بینایی هاست... به هنگامی که آفتاب.... سفر را جاودانه بار بسته است.... و دیری نخواهد گذشت که چشم انداز خاطره ای خواهد شد و حسرتی و دریغی... که در این قفس جانوری هست از نوازش دستانت برانگیخته که از حرکت آرام این سیاه جامه مسافر به خشمی حیوانی می خروشد....