می گذرم ، می گذرم ز برای تو از جان می گذرم ، ز دیار تو گریان می گذرم اشک آهم ، زاد راهم می روم و دست دعا ، بر آسمان دارم دور از یاران افتان و خیزان ، می روم و دام بلا به پای جان دارم من و سوزِ عشق و خانه به دوشی ، من و شام هجر و کنج خموشی رهِ بی پایانی دارم من ، سر بی سامانی دارم من رهِ بی پایانی دارم من ، سر بی سامانی دارم من
من از شهر تو چون نالان می گذرم ، تنها سایه ی من باشد همسفرم این عشق تو مرا ، بنگر تا کجا کشانده دست از دلم بردار ، که دگر طاقتم نمانده دل سنگت کجا درد مرا می داند ، غم و رنج مرا تنها خدا می داند خدا می داند دل سنگت کجا درد مرا می داند ، غم و رنج مرا تنها خدا می داند خدا می داند خدا می داند