کز ندارد از زار نهان من و تو تا بود باد صبا نامه رسان من و تو گر چه شد سوز دل آرام جان من و تو می زند شعله ها بر آشیانه من و تو
صحبت عشق و محبت شب و روز باشد من و تو ورد زبان من و تو
زندگی آخر شود در سایه بخت جوان من و تو یک دو از آن من و تو من به کنج قفسی جویمت هر نفسی جانم برسد بر لب اگر تو به دادم نرسی کی به غیر تو باشدم کسی گر نهد بلا دیده ام بسی
به جهان تو را می خواهم من ز تو هم وفا می خواهم آید پیک سحر بر من از تو خبر تا رسد از راه نامه رسانی نام تو باشد ورد زبانم