نخل تنهای جنوبم همیشه فکر غروبم بادلی پر از حکایت ولی حیف بسته زبونم (ولی حیف بسته زبونم) شب و روز کنار دریاهمیشه میگم خدایا لنج کهنه دلارو برسون به شهر گلها (برسون به شهر گلها) توی سرمای زمستونتوی گرمای تابستون همیشه چشم براهمتا بیاد گل از گلستون دریا که طوفانی میشهاوو میاد تا پای ریشه باغبون خبر ندارههرکسی به فکر خویشه (هر کسی به فکر خویشه)