حالا که هجوم پاییز بهار رو از اینجا رونده حالا که داغ یه دردی ریشه منو سوزونده حالا که شکسته ام من شکسته ترین غریبم نمی خوام با هجرت نور بشه تاریکی نصیبم
وقتی تو بهانه باشی واسه لحظه های بودن وقتی تو ترانه باشی واسه لحظه سرودن با تو تا فراز اوجم تا بلندای غرورم پاکی نجابت عشق حدیث روشن نورم همسفر شو با دل من با دل غریب و تنها توی این ظلمت پر غم تویی آشنای شبها کوله باری رو دوشم پر ز حسرت و تمنا حدیث غریب عاشق قصه غریق دریا می دونی ابری ترینم اما بارونی ندارم تا به این کویر تنها مثل آسمون ببارم