هستی چه بود ، قصه ی پر رنج و ملالی کابوس پر از وحشتی ، آشفته خیالی ای هستی من و مستی تو ، افسانه ای غم افزا کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی
ز هستی ، نصیبم بود درد بی نهایت چنان نی ، ندارم سر شکوه و شکایت چرایی غمین ، اقامت گزین به درگاه می فروشان گریز از محن ، چو من ساغری بزن ، ساغری بنوشان
هستی چه بود ، قصه ی پر رنج و ملالی کابوس پر از وحشتی ، آشفته خیالی
ای دل ، چه ز جانم خواهی ، ای تن ، ز چه جانم کاهی ترسم که جهانی سوزد ، از دل چو بر آرم آهی
به دلم نه هوس ، نه تمنا باشد ، چه کنم که جهان همه رویا باشد بگذر ز جهان همچون من ، افشان به جهانی دامن بزمم سیه اما سازد جمع دگران را روشن
هستی چه بود ، قصه ی پر رنج و ملالی کابوس پر از وحشتی ، آشفته خیالی ای هستی من و مستی تو ، افسانه ای غم افزا کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی