توي اين دنيا صفا مرده ديگه صفاومهر و وفا مرده ديگه اين زمونه همه چيزش عوض شده مردي و مردونگي غرض شده حالا که مرده صفا سرده تنم ميزنم کاسه ي غم رو ميشکنم آسمون ابره و بارون نداره دل وامونده ي من جون نداره نه محبت نه وفايي نه صفا خشکه لبهام قطره اي خون نداره حالا که مرده صفا سرده تنم ميزنم کاسه ي غم رو ميشکنم يا ميشه آرزوهام نقش بر آب يا ميشه قسمت من رنج و عذاب زندگي لطف و صفايي نداره زمونه با ما وفايي نداره حالا که مرده صفا سرده تنم ميزنم کاسه ي غم رو ميشکنم