پریوش تو با ما چه کردی ، به افتلده چه غوغا کردی نگویم به خدا ای بی دل ، به دل ها تو چه سودا کردی پریشان تو بُد حالِ ما ، همه منقلب احوالِ ما که شد آتـشِ دل تیز ، چو پیمانه ی لبریز آن گرفت دامن دلبر طنّاز ، وین چکید آخر از دیده غماز بر خود این حسن پاینده گرفتی ، جای جانان گرفتی به شگفتی گرچه چون فلک ، نگشتی از گردشِ خود باز عاقبت ، خموشی آمدت ، زین همه آواز
دیدی آخر ای عدوی جان ، هرچه بنگری در این جهان ، طعمه ی زوال است سرگذشت این نورسیدگان ، همچو روزگار گذشتگان ، وصفِ حال است
هر آنکه قدری ننهد بینایی را ، گرفته دنبالِ دلِ شیدایی را نبسته زین دوران طرفی ، کشیده رسوایی را نبوده جز این تقدیری ، سران سودایی را تاجِ گران سری ، تختِ توانگری هریک بندی است برپا تا چندیست ، دنیاداران را ، چون یک لبخندیست