به سرایم آید ناگه ، آن که کشیده ز من دامن آن که رمیده چو بخت از من چو بهاران آمد ، تا این کلبه ی من ، کند او گلشن دیده من بشود روشن آشفته شدم ناگه ، صد بوسه زدم بر ره تا که ز در ، آن مهِ زیبا آمد بعد از غم مهجوری ، تنهایی و رنجوری همنفسی همچو مسیحا آمد همچو پری آن زیبا ، آن گوهر بی همتا خنده به لب بر سر پیمان آمد
آن غنچه ی امیدم بشکفته شده دیدم ، در برِ من چون گل خندان آمد عمری بر سر پیمان بنشستم ، در دل خار جفایش بشکستم نشدم ز پیِ دگران ، نگذشت غم من به زبان ویران بود این کاشانه ، گلشن شد این ویرانه
گفتمش این : کاشانه ی من لطف و صفا دادی گرمی و شادابیِ تو بر این کلبه ی ما دادی بر همه دلداران مهِ من ، درس وفا دادی ، درس وفا دادی به جهان ز غمت چه کشیدم تا که وفای تو دیدم می خندد بر رویم امیدم